امروز، همه اش 10 سال پیش بود!

صبحگاه که از خواب برخاست، سرخوش از رویایی شیرین، لبخندی ملیح بر لب داشت. این روزگاران، آرامش را بسته بندی شده در داروخانه می فروشند. پس خواب خوش، غنیمت باشد. 10 سال قبل اینچونین نبود.

شنیدن «خوابهای طلایی» با تکنولوژی امروز، قابل قیاس با صدای ضبط صوتی که 10 سال قبل با یک بلندگو همین آهنگ را پخش میکرد نیست. آن روزها میانه صدای آهنگ ها، هوا بود! اوج موسیقی، بلندگوی ضبط را به سرفه می انداخت! امروز کمتر کسی در رایانه شخصی اش، آهنگی تبدیل شده از نوار 10 سال قبل را نگهداری میکند و همچون دیوانگان از بی کیفیت بودن آن لذت میبرد! «جواد معروفی» این آهنگ را آن روزگاران برای حال و هوای «امروزی که همه اش 10 سال قبل بود» خلق نمود! برای وقتی که دیوانه ای چون او خواب های طلایی بیند.

10 سال پیش وقتی میدانست فردا آلبوم «سیاوش قمیشی» در دسترس خواهد بود، شب از شوق بی خواب می گشت، امروز این حس برای آخرین قسمت سریال تلوزیونی مورد علاقه اش دوباره بازگشت.

10 سال پیش ترافیک شهرستانش کم بود. شاید در هر 5 بار حرکت ثانیه شمار ساعت مچیَش، یک اتومبیل عبور مینمود. امروز همه خیابان ها کوچک شده اند! تنها، قدم زنان، ساعت 1 بامداد، در باران پاییزی، لذت سکوت خیابان های 10 سال قبل را دوباره تجربه کردن، دیدن هاله ی نور چراغ در قطرات ریز باران… گویی همه کائنات دست به دست هم داده بودند! می دانستند حتی یک روز زندگی کردن در 10 سال قبل، لازمه ادامه حیات وی بود.

غاز همسایه!

عکس

کنون به تلاوتی چند از آیات ِکلام الچوبین می پردازیم. روایت حماسه ای که خلقتش در دوران تحصیل رقم خورد. باشد که در رحمت الهی بر ما گشوده گردد.

چوبین را معلمی بود مهربان(!)، که دانش آموزان بر وی نام «مَخزَن دود» نهاده بودند! که همواره سیگار بر دست داشت و هر یک را با آتشِ ته مانده قبلی روشن می نمود.

زبان ِ جناب ِ مخزن دود، سخت نیشدار بود و کلامش پر ز کنایه. وی را عادت چنان بود که در آغاز هر جلسه، الطافش احوالات یکی از دانش آموزان را شامل می گشت تا بَرکَنَد ریشه ی هر فتنه گری؛ که وی را دانش آموزانی بود بس موذی!

روزی میان جناب مخزن و دانش آموزان اختلاف نظر درگرفت. گفتگویی یک طرفه…! جماعت حاضر در کلاس همگی از بیانات جناب مخزن مستفیض می گشتند که وی پیرامون ِ بیاناتش، اراده نمود تا ضرب المثل ِ معروف ِ «مرغ ِ همسایه، غاز می باشد» را استفاده نماید که سهوا چنین بر زبان آورد: «گویند که تخم ِ همسایه، غاز می باشد»!

عضلات رخسار افراد حاضر در کلاس سخت منقبض گشت و گوشه لب گزیدند، مبادا که تبسمی بر چهره آنان نشیند و معلم آن را ببیند. باری این خنده ی چوبین بود که با صدایی رسا ابراز شعف نمود، باشد که مجوز ِ خندیدن ِ باقی ِ دانش آموزان صادر گردد!

از چهره مدرس پیدا بود که سخت برآشفته… گویی بر بدنه مخزن، روزنه ای ایجاد گشته تا نشتیِ دود، نمایان گردد! باری به رنگ جماعت درآمد و خود نیز تبسمی نمود. چوبین که با دیدن لبخند بر لبان معلم، پنداشت راه مزاح بر جمع باز گشته، جناب مخزن را چنین گفت: «ای بزرگوار! بر صحت ضرب المثلی که در آن تخم ِ همسایه، غاز باشد ایمان دارید»؟! که جناب مخزنِ دود اینچنین چوبین را پاسخ گفت:
«آری! و تو نیز می توانی با غاز ِ همسایه بازی نمایی»!